«ینسِنت کاوانا»، خوانندهی گروه محبوب «آناتما» و گفت و گوی خواندنی با او
ما همیشه در سفر زندگی سعی در افزایش درکمان داریم و آن را در مسیری که انتخاب کردهایم به کار میگیریم و در هدایت خود از آن استفاده میکنیم. برای آناتما (Anathema) که گروهی انگلیسی است، این روند رو به رشد، چیزی انتخابی نبوده بلکه بیشتر روند طبیعی موسیقیشان از لحظه آغاز بوده است.
ماهنامه تجربه – ترجمه سونا بشیری: ما همیشه در سفر زندگی سعی در افزایش درکمان داریم و آن را در مسیری که انتخاب کردهایم به کار میگیریم و در هدایت خود از آن استفاده میکنیم. برای آناتما (Anathema) که گروهی انگلیسی است، این روند رو به رشد، چیزی انتخابی نبوده بلکه بیشتر روند طبیعی موسیقیشان از لحظه آغاز بوده است. آن ها طی بیش از دو دهه فعالیت، با هرکدام از آلبومهایشان و با موسیقیای که تولید کردهاند، مجموعهای از احساسات را در شنوندگان بیدار کرده و برانگیختهاند.
آنها هم چنان که در کشمکش بودند به موفقیتهای چشمگیری رسیدند، عدهای عقیده دارند با این که آناتما از این توفانها نجات پیدا کرده و قویتر از قبل به کارش ادامه میدهد اما این گروه راک پراگرسیو کهنه کار هنوز به نقطه اوج خود نرسیده است. بعد از تور آمریکای شمالیشان در سال 2013، گروه دهمین آلبومش یعنی دیستَنت سَتِلایتس (Distant Satellites) را بدون هیچگونه نشانی از کندی و پیری منتشر کرده است. به تازگی با وینسِنت کاوانا (Vincent Cavanagh)، خواننده اصلی گروه، نشستی داشتهایم و با او درباره تاریخچه گروه، اشتیاقی که در پشت ضبط هر آلبوم وجود دارد و کنسرتهایشان در آمریکا صحبت کردهایم.
دو دهه فعالیت بسیار جالبی برای آناتما بوده است. شما ده آلبوم کامل منتشر کردهاید و طرفدارانی جهانی پیدا کردهاید. قطعا بالا و پایینهای زیادی در این راه داشتهاید. خیلی خلاصه درباره حرکت گروه در این سالیان بگویید.
به طور خلاصه؟ چطوری؟ (میخندد) به نظرم مهمترین چیزی که در گروه وجود دارد عشق، احترام و همبستگی با دیگر اعضای گروه بوده است. ما با همدیگر بزرگ شدهایم. عملا با هم ازدواج کردهایم. ما مانند یک خانواده خیلی بزرگ هستیم که هم چنان اعضای قبلیش در آن حضور دارند. برای ما مهم است که با خودمان و موسیقیمان روراست باشیم. مهمتر از همه این که با خودتان روراست باشید و بدانید همان کاری را اساسا انجام میدهید که در هفده سالگی انجام میدادید.
تنها تفاوتی که وجود دارد، این است که شما به عنوان یک انسان، رشد کردهاید پس کاری که انجام میدهید هم به همان اندازه رشد کرده اما در اصلش تغییری ایجاد نشده است. قطعا کار ما برای عشق به موسیقی و داشتن خلاقیت است. برای امتحان کردن، حس کردن و انجام دادن چیزهای جدید است. شما نمیتوانید انتخاب کنید که در مسیر زندگیتان رشد کنید، این سیری طبیعی است. برای موسیقی هم همین طور است.
گروه شما روند رو به رشد طبیعی در طی این سالها و در هر آلبوم داشته است. پیش تر در سبک دِت/ دوم متال آغاز به کار کردید و پس از آن در سبکی به کلی متفاوت شکوفا شدید. واضح است موسیقی شما در هر زمان تصویر زندگیتان در همان زمان و مکان را ترسیم میکند.
به نوعی بله. اما این به آن معنا نیست که آلبوم های اول ما را رها کردهاند. هنوز هم بخش عظیمی از زندگی و جوانی ما است. برایم خیلی مهم است. زندگیام است. من دلبستگی شدیدی به آن زمان دارم؛ به گروهی که داشتیم و تمام کارهایی که انجام میدادیم. البته نه به همه سالها، اما به نظرم چیزی که اهمیت دارد این است که ما بیشتر سالهای خوب داشته ایم تا بد. این مهمترین چیز است. این تصور اشتباهی است که مردم فکر میکنند چون صدای کارتان را تغییر دادهاید پس چیزی را که انجام دادهاید دوست نداشتهاید.
این حقیقت ندارد. این مهم است؛ شما هم مانند بقیه مردم تغییر کردهاید پس صدایتان هم طبیعتا تغییر میکند. مانند این است که بگویید از زندگیمان پشیمان هستیم در صورتی که این طور نیست. ما جوانیمان را دوست داریم، آن تجربهها را دوست داریم. من صدها داستان از زمانهایی دارم که با دانکِن (Duncan)، دَرِن (Darren) و لِز (Les) بودم. آنها انسان های بامزه و بااستعدادی بودند که من لحظهای از کار با آنها پشیمان نیستم؛ از هیچ کدامشان. من روش جالبتر و خنده دارتری برای زندگی کردن پیدا نکردهام تا چنین تجربیاتی داشته باشم. ما زمانهای خیلی افسردهای را هم داشتهایم اما در مقابل زمانهایی بودهاند که از شدت خنده نمیتوانستیم نفس بکشیم.
به نظر خاطرات دوست داشتنی هنوز قسمتی از شما هستند. با این حال گاهی مردم درباره روند گروه شما دچار بدفهمی میشوند.
به این دلیل است که مردم دو دو تا چهار تا میکنند که روندی منطقی است و من آن را کاملا متوجه میشوم. اما تصور اشتباهی است. من نمیخواهم این جا چیزی را توضیح دهم یا شفاف کنم. من فقط میگویم که من ، دَنی (Danny) و جان (John) هستیم که به آن زمانها با همه دلبستگیمان نگاه میکنیم. این یکی از دلایلی بود که باعث شد فالینگ دیپِر (Falling Deeper) را در سال 2011 بسازیم. پس از این پروژه تصور اشتباه دیگری هم به وجود آمد و آن این بود که مردم فکر کردند ما داریم ریشههایمان را عوض میکنیم.
آنها متوجه نشده بودند کاری که انجام دادهایم، ادای احترام به کارهایی است که در گذشته انجام دادهایم. کارهایی که هم چنان عاشقشان هستیم. ما هنوز همه ملودیهایی را که ساختهایم و کارهایی را که انجام دادهایم، دوستداریم. اما این بار دوست داشتیم کارمان را با ارکستر انجام بدهیم و خب اتفاقی که میافتاد، این بود که با وجود کار زیاد، آن قدرها درآمدی نداشت، هزینهای مرده برایمان بود و سودی نداشت. اما مهم نیست. ممکن بود پولمان را از دست بدهیم اما هدف ما چیز دیگری بود. ما به خاطر پول این کار را نکردیم.
البته گاهی مردم تصورات اشتباهی درباره دیگران و اهدافشان دارند. به نظر میرسد اگر به جدول زمانی گروه نگاه کنیم، بیشترین تغییرات گروه حول و حوش نوشتن و ضبط آلبوم جاجمِنت (Judgement) در سال 1998 اتفاق افتاده است. این آلبوم در یکی از سختترین شرایط زندگیتان ساخته شده است. زمانی که مادرتان را از دست داده بودید. حدسم این است که بار ذهنی زیادی داشتید. در نوشتن این آلبوم چه احساسی داشتید؟
صادقانه بگویم جان برای مدتی از گروه رفت. بازگشتش به خیلی چیزها سر و سامان داد. چون اوضاع واقعا بد بود. من مجبور بودم تا بین دنی و دانکن یکی را انتخاب کنم تا گروه را با او ادامه دهیم. نمیدانستم دارم چکار میکنم چون مادرم در بیمارستان بستری بود. بعد از این که مادرم فوت کرد دانکن تصمیم را گرفت. به من گفت گروه را ترک می کنم و می روم تا کار خودم را انجام دهم. به نظرم منصفانه بود. حدود یک هفته گذشت و اساسا دیگر گروهی وجود نداشت، ما نمی دانستیم که باید چکار کنیم و راستش را بخواهید در آن نقطه از زمان اصلا برایمان مهم نبود.
بدیهی است در نقطهای خاص، شما مجبورید تا قطعات را انتخاب کنید. من و دنی شروع کردیم تا با کمک همدیگر قطعات را برداریم. بعد فهمیدیم که باید جان را به گروه برگردانیم. چون می دانستیم او کیست و به علت تمام چیزهایی که از سر گذرانده بودیم. هیچ چیزی علیه درامر دیگر، یعنی “شان” (Shaun) وجود نداشت. من خیلی احساس بدی نسبت به این جریان دارم. فقط جریان این بود که جان چسبی بود که من و دنی احتیاج داشتیم تا ما را به هم بچسباند. او بهترین دوستم از زمان بچگی بود و ما در همه لحظههای زندگیمان کنار هم بودیم.
برای ضبط بعدی به هیچ کس دیگری نمیتوانستم فکر کنم. ما نوازنده بیس هم نداشتیم و دیوید پایبِس (David Pybus) را وارد گروه کردیم. سالهای بعدی، سالهای سختی برای همه ما بود. سالهای جالبی بود و ما آلبومهای خوبی منتشر کردیم. بین آلبوم جاجمنت و اِنَچورال دیزَستِر (A Natural Disaster) در سال 2003 سالهای سختی را گذراندیم. در آن زمان «لِس» به گروه پیوست که تاثیر بسیار زیادی روی کار داشت. به خصوص روی صحنه هم، همه چیز را ضبط می کرد. او استودیویی راهاندازی کرد تا همه کارها را خودمان انجام دهیم. آن زمان با هیچ شرکت ضبطی کار نمیکردیم. سالهای عجیبی بود. هم زمان داشتیم در اروپا طرفداران زیادی پیدا میکردیم و حلقه مخاطبان مان بزرگ و بزرگ تر میشد؛ بنابراین چیزی در حال اتفاق افتادن بود.
بعد آلبوم «ویر هیِر بیکاز ویر هیِر» (We’re Here Because We’re Here) را منتشر کردیم و همه چیز عوض شد. بعدتر در سال 2012 «وِدِر سیستمز» (Weather Systems) را ضبط کردیم و الان آلبوم «دیستِنت سَتِلایتس» را در سال 2014 داریم. به همان سرعت حرکت خواهیم کرد. درواقع سریع کارکردن را دوست داریم حتی اگر همچون اتفاقاتی برایمان بیفتد. پس از 20 سال این دهمین آلبومی است که منتشر میکنیم. خیلی عجیب است که در این مدت زمان این کارها را انجام دادهایم. به طور کلی هر کسی که به این مدت فکر کند، فقط میتواند مفهومی انتزاعی را دنبال کند.
فکر میکنم که اگر همه این بیست سال فقط همین یک نوع موسیقی را مینواختم و دنبال میکردم، واقعا حوصلهام سر میرفت. این که ما همه این سال ها اصرار داشتیم تا گروه چیزهای جدیدی امتحان کند باعث شد تا کارمان جذاب باشد. دنی و جان همیشه خودشان را در نوشتن امتحان میکنند. قطعا چیزی در آنها وجوددارد که آشنا است و خیلی مهم نیست که چه کاری انجام میدهیم. چیزی در آنها وجود دارد، در ملودیها، در صدای خواننده و در گیتارها. چیزی در آنها وجود دارد که کمی آشنا است. حتی اگر در قلمروی جدیدی باشد تا زمانی که عمق، معنا و روح داشته باشد، باز هم چیزی آشنا در آنها وجود دارد.
شما همیشه دوست دارید که رشد کردن را ادامه دهید و با خودتان صادق بمانید و موسقیای را بنوازید که دوست دارید. تو و دنی همیشه به عنوان هسته مرکزی آناتما در تمامی این سالها باقی ماندید. شما در بیشتر مراحل کاری و خانوادگی کنار یکدیگر بودید. فعالیتهایتان در روابط کاری و شخصیتتان طی این سالها چگونه تغییر کرده است؟
ابتدا با هم همراه شدیم. بزرگترین تغییر حوالی سال 2004 بود. زمانی که من و دنی به احترامی متقابل رسیدیم. ما هر دو مجرد بودیم، مشکلاتی از روابط قبلیمان داشتیم که به دیگر مشکلاتمان اضافه شده بود. زمان هایی پیش میآمد که هر دو مجرد بودیم و با هم گیگهای آکوستیک مینواختیم. همیشه لحظاتی از روابط شکست خورده وجود دارند. فکر می کنم این شکلی است. من او را خیلی بیشتر از هر کسی که او میشناسد، می شناسم.
من و او واقعا نزدیکیم. ما درباره چیزهای مهم و زندگیمان طوری با هم صحبت میکنیم که هیچ کسی فکرش را هم نمیتواند بکند. من و او در همه لحظات با هم بودهایم؛ از کودکی تا در گروه و همه چیزهایی که همراهشان بوده است. در زندگی شخصیمان لحظات خیلی سختی داشتهایم. ما کمکهای زیادی از هم گرفتهایم. عشق و احترام زیادی بینمان وجود دارد و همدیگر را میفهمیم.
کریستر- آندره کِدِربِرگ (Christer- Andre Cederberg)
این موضوع در طول عمر گروه مشهود است. شما آلبوم “دیستنت ستلایتس” را منتشر کردید. طرفدارانتان باید منتظر چه چیزی باشند؟
قطعا انرژی بیشتری وجود دارد. در بعضی قطعات تجربههایی از تکنیکهای برنامه ریزی وجود دارد. در انتهای آلبوم، انگار در فضایی تفاوت رها میشوند. البته عمق و روح با قطعات این گروه وجود دارد. همه آهنگها مانند همیشه واقعی هستند. شور و هیجان زیادی آن جا وجود دارد. این آلبوم خیلی خوب ضبط شده است. کریستر- آندره کِدِربِرگ (Christer- Andre Cederberg) از اول تا آخر آلبوم، کارش را خیلی خوب انجام داده است.
ما همه ضبط را در استودیویاش در نروژ انجام دادیم. او بر همه چیز کنترل دارد. اگر در استودیوی خودش باشد، میداند که هر صدایی را چگونه به دست بیاورد. آن جا راحت بودیم. میدانستیم که روند سختی را در پیش داریم. من خیلی از روندی که داشت طی میشد لذت نمیبردم. انجام دادنش واقعا برایم سخت بود اما چه کسی گفته که روند تولید آلبوم کار راحتی خواهدبود؟! فکر می کردم آسان است اما نه، سخت بود. ما بالاخره موفق شدیم. برایمان مانند کشمکشی بزرگ بود اما زمانی که به آن گوش دهید متوجه میشوید که چرا. کارهای زیادی رویش انجام دادیم. اجازه میدهیم مردم خودشان تصمیم بگیرند. ما آن را عرضه میکنیم و نگاه میکنیم تا ببینیم مردم چه فکری میکنند.
به نظر میرسد که احساسات بسیاری وارد آلبوم شدهاند. ساختن موسیقیای که دوستدارید و به آن گوش میدهید. این چیزی است که باعث میشود بهترین موسیقی تولید شود نه این که گروه نگران باشد که از بیرون بقیه مردم چه نظری خواهند داشت. در نهایت اگر شما با احساسات هنریتان پیش بروید بقیه مردم نیز کارتان را تحسین خواهند کرد.
به نظرم برای تولید هر نوع هنری باید تا حدودی خودخواه بود. همزمان مرز باریکی بین آن چیزی که هنر نامیده میشود و سرگرمی وجود دارد. در نهایت موسیقی نوعی سرگرمی است. شما نمیتوانید این را راجع به هنرهای دیگر بگویید. این برای مردم تجربه است، اما چیزی نیست که اشخاص خاصی را به انجام کارهای خاصی هدایت کند. ممکن است نویسندهها یا فیلمسازهایی باشند که احساسات خودشان را دنبال میکنند؛ عالی است و گاهی واقعا کار میکند.
آناتما در سالهای اخیر راهش را به سمت آمریکای شمالی نیز باز کرده است که باعث شد کنسرتهای بسیار موفقی در سال 2013 آن جا داشته باشید. شما سال گذشته اجراهای زیادی در قسمتهایی از آمریکای شمالی داشتهاید. طرفدارانتان عقیده داشتند که اجراهایتان جادویی بوده است. وقتی روی صحنه بودید، چه احساسی داشتید؟
دقیقا مانند یکی از اجراهایی بود که در اروپا یا در آمریکای جنوبی داشتیم. همه اجراها همان شکلی بودند. غیر از اجرای نیویورک که همه بلیتها از قبل فروخته و تمام شد. همین اتفاق در لس آنجلس هم افتاد. این که در اولین اجرایتان در شهرهای نیویورک و لس آنجلس، از بهترین شهرهای دنیا، همه بلیت هایتان تمام شود اتفاق بزرگی است؛ دیگر چه می توان خواست؟! صادقانه بگویم، این زمان بود که باعث شد ما بتوانیم نشان دهیم از چه چیزی ساخته شدهایم. ما این کار را برای سالها در اروپا و آمریکای جنوبی انجام داده بودیم. بنا به دلایلی این شانس را نداشتیم تا در آمریکای شمالی اجرا داشته باشیم و به مردم نشان دهیم که از چه چیزی ساخته شدهایم.
یکی از چیزهایی که به عنوان گروه به آن افتخار می کنیم، این است که ما گروهی هستیم که در اجرای زنده خیلی خوب عمل میکنیم. شما باید در اجراهای زنده خیلی خوب ظاهر شوید؛ بخصوص اگر گروه راک یا متال باشید. در درجه اول باید سازتان را خیلی خوب بنوازید اما در عین حال باید چه کار کنید تا بتوانید مردم را با خودتان همراه کنید. اجراهای زنده اینگونه هستند. فکر میکنم الان متوجه شدید که گروه ما چگونه است و ایده این که گروه ما چگونه کار میکند را فهمیدهاید. باید بیایید و اجراهای زنده ما را ببینید. آلبومهایمان عالی هستند اما اجراهای زندهمان چیز دیگری هستند. چیزی متفاوت در آنها وجود دارد.
دیدن اجراهای زنده به کل تجربهای دیگر است.
واقعا پرشور است. نمیتوانید در نواختن آهنگها تقلب کنید. غیرممکن است راجع به چیزهایی که در اجراهای زنده صحبت میکنیم، بتوانیم جاهای دیگر هم صحبت کنیم. ممکن است به تمام چیزهایی که در زندگیتان داشتهاید و به همه کسانی که عاشقشان بودهاید بیاحترامی کنید. البته من این کار را نخواهم کرد. این یکی از دلایلی است که از اجراهای زنده خوشم میآید اما دلیلی که باعث شده روی صحنه پرانرژی باشم، اشعار قطعاتی است که مینوازیم. باید به آن داستانها بروم، به گذشتهام و به تمام احساساتی که داشتهام. بعد از آنها از بین رفتم.
از لحاظ احساسی غرق شده بودم. این تنها راهی بود که بلد بودم تا انجامش دهم. این تنها راهی بود که یاد گرفته بودم تا از پسش بربیایم. در ابتدا من نمیخواستم که خواننده باشم. وقتی در گروه خواننده شدم، با خودم فکر کردم خب من حالا به نوعی نماد گروه هستم، چه کار باید بکنم؛ نمیخواستم که مرد اول گروه باشم. میخواستم مردم را سرگرم کنم و آنها را با خودم همراه کنم. ناگهان متوجه شدم تنها کاری که باید بکنم، این است که فقط روی اشعار تمرکز کنم و به جمعیت کاری نداشته باشم و نگرانشان نباشم.
شاید به نظر برسد چیزی که میگویم مسخره است اما این تنها راهی بود که فهمیدم چطور باید در اجراهای زنده بخوانم و بقیه نمایش را فراموش کنم. فهمیدم باید روی اشعار با احترامی تمرکز کنم که لایق احترام هستند. من از همه کسانی که آن جا بودند قدردانی میکنم. دنی هم از پس اجرا به خوبی برآمد. دنی می گوید زمانی که من در دنیای خودم سیر میکنم، اوست که برای دیگران توضیح میدهد که گروه چه احساسی دارد. این دقیقا آن شکلی است که باید باشد. من باید زمانی که شعرهایی صادقانه میخوانم صادق باشم.
این شور خالص از سمت مخاطبین به شدت تحسین شد.
فکر میکنم این را باید بدانید که اگرچه ممکن است کمی دمدمی مزاج به نظر برسم اما این به دلیل احترامی است که برای آهنگها پیش از هر چیز دیگری قائل هستم. در استودیو هم همین گونه است. به کسی دیگر آن جا احتیاجی ندارم. فقط خودم هستم و دوست دارم از طریقی پرشور و پرانرژی واردش شوم. فهمیدهام که باید با این روش آهنگها را بخوانم و در اجراهای زنده روی صحنه بروم و آنها را اجرا کنم.
این خیلی جالب است. برخی از گروههایی که ازشان تاثیر گرفتهاید را نام ببرید.
دِ بیتلز (The Beatles) هنوز هم از آنها تاثیر میگیریم. من از میان فازهای مختلفی عبور کردهام. من میان راکاند رولهای اولیه بزرگ شدهام. من درباره سایکدلیک خیلی چیزی نمیدانستم تا این که بزرگتر شدم. فکر میکنم که آنها بهترین گروه در دنیا در دهه 60 بودند. آنها از سال 1965 با آلبوم رابر سول (Rubber Soul) تا کنسرت مجیکال میستِری (Magical Mystery) در سال 1967 بهترین بودند؛ برای آن سه چهار سال آنها بینظیر بودند. من هنوز عاشق قطعه هلپ (Help) که در سال 1965 منتشر شده و اولین آلبومشان پلیز پلیز می (Please Please Me) هستم. وقتی اولین بار میخواستم کار خودم را در دستگاه ضبط قرار دهم و پخش کنم 3 ساله بودم. مادربزرگم اجازه داد تا نوار را در دستگاه قرار دهم. چیزی که گذاشتم آلبوم «آی وانت تو هولد یور هَند» (I Want to Hold Your Hand) از بیتلز بود. این آلبوم قطعا یکی از محبوبترین آلبومهای من است. بعد هم پینک فلوید (Pink Floyd) ، کریم (Cream) ، یوتو (U2) و لِد زِپلین (Led Zeppelin) ؛ پینک فلوید هم دورهای بی نظیر در دهه 70 دارد؛ بین آلبوم «دارک ساید آو دِ مون» (Dark Side of the Moon) در سال 1973 و دِ وال (The Wall) در سال 1979.
گروه دِ بیتلز (The Beatles)
یو تو هم دورهای شبیه به این دورهها در اواسط دهه 80 و زمانی که آلبوم «جوشوا تری» (Joshua Tree) را در سال 1987 میساختند، دارد. بعد از آن، آنها یکی از بهترین گروههای جهان شدند. کوئین (Queen) و لد زپلین هم دورههای مشابهی داشتند. بلک سابات (Black Sabbath) باورنکردنی بوده است. بهترین گروه های دنیا بیشترین تاثیر را روی کارم گذاشته اند (میخندد). چیز جالبی که وجود دارد، این است که وقتی مردم میپرسند، بیشتر انتظار دارند ببینند قرار است شما شبیه به چه گروههایی صدا بدهید. برای ما این گونه نیست. گروههایی مانند بیتلز، پینک فلوید و ردیوهد (Radiohead) تاثیر عظیمی بر ما دارند چون بدون تردید آنها کارهایی را انجام میدهند که دوست دارند. این خود بیشتر از هر چیز دیگری تاثیرگذار است. ما نمیخواهم صدایمان شبیه به صدای بقیه باشد. نمیخواهیم صدایمان شبیه به ردیوهد باشد؛ یا بیتلز یا پینک فلوید یا هر کس دیگری در این دنیا. ما فقط میخواهیم صدایمان شبیه به خودمان باشد و صدای خاص خودمان را داشته باشیم. این کاری است که آنها هم انجام دادهاند پس ما هم همین کار را انجام میدهیم.
این حس عالی است که هنرمند برای داشتنش تلاش کند. آخرین سوالم درباره فیلمها است. آیا شما به فیلمهای ترسناک علاقه دارید و اگر این طور است فیلمهای ترسناک محبوبتان کدامند؟
بله! من طرفدار فیلمهای ترسناک هستم؛ همیشه بوهام. مطمئنا یکی از فیلمهای محبوبم در تمام سالها فیلم جن گیر (The (Exorcist ساخته شده در سال 1973 است. فیلم درخشش (The Shining) هم البته روزی من در زمان کودکی تاثیر زیادی گذاشت. من همچنین عاشق فیلمهایی هستم که در سبک ترسناک طبقه بندی میشوند اما آن قدرها ترسناک نیستند. برای مثال فیلم مرد فیلنما (The Elephant) ساخته شده در سال 1980 است که درامایی تاریک و سیاه است. اما این روزها به ندرت فیلم ترسناک خوب ساخته میشود. آنها مانند فیلمهای کمدی فقط سبکهای مردمی تر هستند. مردم تعداد خیلی زیادی از آنها را میسازند و همیشه وجود دارند. این سبکها بیش از اندازه استفاده شدهاند؛ هم ترسناک و هم کمدی اما بیشتر از همه ترسناک.
بله، درست است. به نظر میرسد این روزها فیلمهای ترسناک بیشتر با جلوههای ویژه و کارهای گرافیکی ساخته میشوند. با این که داستانهای خوب و فضای فیلمها چیزهایی هستند که فیلمهای ترسناک را عالی میکنند.
دقیقا. دیالوگ های عالی فیلم ها چیزی است که برایم اهمیت دارد. همه چیز در فیلمی خوب برای من دیالوگ های عالی است. این یکی از دلایلی است که فیلم پروژه جادوگر بلِر (The Blair Witch Project) که در سال 1999 ساخته شد به موفقیت رسید. من درباره آن فیلم هیچ چیزی نمی دانستم. می دانستم که می خواهم فیلم را ببینم پس سعی کردم تا جایی که می شد از هیاهو و جنجال ها دور کنم. من آن را در تنهایی دیدم در تاریکی روی صندلی نشستم و به تماشایش مشغول شدم. آن فیلم جزو اولین فیلم هایب زرگدر آن سبک بود.
من هیچ فیلم دیگری مانند آن ندیده بودم و به شدت مجذوبش شدم. بدیهی است که میدانستم این تنها فیلم است؛ با این که عدهای از مردم فکر میکردند واقعی است. مانند تجربهای بزرگ بود، واقعا عاشقش هستم. جن گیر 3 (The Exorcist III) که در سال 1990 ساخته شد نمونهای درست از دیالوگها است. این فیلم به خاطر دیالوگهایش یکی از بهترین فیلمها در همه زمانها است. اگر تا به حال کتابهای ویلیام پیتر بلتی (William Peter Blatty) را خوانده باشید، بیشتر با تناقضهای شخصیتها مواجه میشوید.
کتابهای استفان کینگ (Stephen King) پُراز چیزهای این شکلی است؛ شخصیتهایی بزرگ با لحظههایی به یادماندنی و نقلکردنی. به نظرم تنها چیزی که برایم اهمیت دارد، این است که آیا میتوانم از فیلم و از دیالوگها نقل قول کنم یا خیر. آیا لحظات ساخته شده در فیلم قابل نقل کردن هستند یا نه. این یکی از دلایلی است که من پنج فیلم فوقالعاده در سبک کمدی و ترسناک را در اختیار دارم که همه آنها قابل نقل قول هستند.
پنج فیلم اول شما در سبک کمدی و ترسناک چیست؟
در سبک ترسناک باید بیشتر فکر کنم اما در سبک کمدی به 6 تا 7 عدد هم میرسند؛ فیلمهایی مانند ویتنِیل و من (Withnail and I)، زندگی برایان (The Life of Brian) زینهای شعله ور (Blazing Saddles) ، هواپیما (Airplane) ، لیبوسکی بزرگ (The Big Lebowski) و تیم آمریکا (Team America)، جزو محبوبترین فیلمهایم هستند. همه این فیلمها قابل نقل کردن هستند. فیلمهای ترسناک مورد علاقه ام هم فیلم هایی مانند جنگیر یک و 3 (Exorcist I and III)، گرگنمای آمریکایی در لندن (American Werewolf in London ) و نیز دو فیلم طلوع مردگان (Dawn of the Dead ) و آروارهها (Jaws) که در سال 1975 ساخته شده است، هستند.
منبع ترجمه: www.crypticrock.com
شما نیز نظراتتان را در خصوص این مطلب با ما به اشتراک بگذارید
به نقل از: برترینها